BTS, Roman
#قطره_های_خون_گردنم
#Part17_2
هوا بیش از حد طوفانی بود. اینجا هم مثل شهر ارواح ترسناک!
یکم بعد نامجون اومد جلو
نامجون- چیشده تهیونگ!؟
تهیونگ- قربان، گرگینه ها فهمیدن، باید بریم!
همینکه این حرف و زد، صدای گرگینه های گرسنه از پشت درب خونه و پنجره ها خودشون و میکوبیدن به دیوارا. چشم هر سه مون به سمتشون چرخید.
نامجون- بدو!
مثل برق میدوییدیم و گرگینه ها هم دنبالمون بودن.
زیر یک پل، کنار دورخونه قایم شدیم.
حس بویایی گرگینه ها قوی بود اما اما خونآشام ها خوب میتونستن از خودشون رد گم کنی جا بزارن.
صدای پاهای گرگینه ها بالا سرمون مثل راه رفتن اسب ها بود.البته اسب ها به گرد پای گرگینه ها هم نمیرسن. گرگینه ها با قدرتی که داشتن، باعث میشد پل ریزش کنه.
تعدادشون خیلی زیاد نبود، زود تموم شدن و وارد جنگل شدن.
خیلی ترسیده بودم. بازو هامو بغل کرده بودم و نوازش شون میکردم. تهیونگ وقتی دید دارم از ترس میلرزم، من و توی بغلش گرفت.
نامجون همونجا کنارمون نشسته بود تا نگهبانی بده. منم بغل تهیونگ خوابم برد.
خیلی شب سختی بود. مدام از خواب میپریدم و خب ۲ ساعتی بیشتر نتونستم بخوابم.
از شهر خارج شده بودیم و هیچکس از ما خبر نداشت.
...
صبح شد، من هنوز خواب بودم که صدای صحبتای تهیونگ و نامجون بیدارم کردن.
نامجون- باید دنبال بقیه هم بریم، ممکنه به خطر بیوفتن.
تهیونگ- بله، باید بریم. چطوره من خودم الان برم سر وقتشون؟
نامجون- اره برو، من پیش یوشی میمونم.
از جام بلند شدم
من- هی کجا میخوای بری!؟
تهیونگ- باید برم بقیه رو بیارم
و دیگه اجازه صحبت دیگه ای به من نداد.
من- هی.. لعنتی. نامجون، چرا بقیه!؟ مگه فقط من و تهیونگ لازم نیست بریم؟
نامجون- بقیه هم باید باشن. سرهنگ مین و دکتر جین یکی از مهمترین های ما هستن، و جیهوپ ، جیمین هم زیر دستای سرهنگن.
من- جونگکوک چی!؟
نامجون- جونگکوک دوست صمیمی تهیونگ که شاگرد دکتر جین.
من- اوووم. خود تهیونگ؟
نامجون- کیم تهیونگ سالیان ساله که دست راست من شده. بودن اون حتمیه، بلکه بخاطر جون تو
(شیطتنت)من- اوووووو! خب میگم واقعا باید همچین سفری رو در پیش داشته باشیم؟
نامجون- تو نه تنها به موجودات ماوراع کمک میکنی، بلکه خانوادت هم نجات میدی
#Part17_2
هوا بیش از حد طوفانی بود. اینجا هم مثل شهر ارواح ترسناک!
یکم بعد نامجون اومد جلو
نامجون- چیشده تهیونگ!؟
تهیونگ- قربان، گرگینه ها فهمیدن، باید بریم!
همینکه این حرف و زد، صدای گرگینه های گرسنه از پشت درب خونه و پنجره ها خودشون و میکوبیدن به دیوارا. چشم هر سه مون به سمتشون چرخید.
نامجون- بدو!
مثل برق میدوییدیم و گرگینه ها هم دنبالمون بودن.
زیر یک پل، کنار دورخونه قایم شدیم.
حس بویایی گرگینه ها قوی بود اما اما خونآشام ها خوب میتونستن از خودشون رد گم کنی جا بزارن.
صدای پاهای گرگینه ها بالا سرمون مثل راه رفتن اسب ها بود.البته اسب ها به گرد پای گرگینه ها هم نمیرسن. گرگینه ها با قدرتی که داشتن، باعث میشد پل ریزش کنه.
تعدادشون خیلی زیاد نبود، زود تموم شدن و وارد جنگل شدن.
خیلی ترسیده بودم. بازو هامو بغل کرده بودم و نوازش شون میکردم. تهیونگ وقتی دید دارم از ترس میلرزم، من و توی بغلش گرفت.
نامجون همونجا کنارمون نشسته بود تا نگهبانی بده. منم بغل تهیونگ خوابم برد.
خیلی شب سختی بود. مدام از خواب میپریدم و خب ۲ ساعتی بیشتر نتونستم بخوابم.
از شهر خارج شده بودیم و هیچکس از ما خبر نداشت.
...
صبح شد، من هنوز خواب بودم که صدای صحبتای تهیونگ و نامجون بیدارم کردن.
نامجون- باید دنبال بقیه هم بریم، ممکنه به خطر بیوفتن.
تهیونگ- بله، باید بریم. چطوره من خودم الان برم سر وقتشون؟
نامجون- اره برو، من پیش یوشی میمونم.
از جام بلند شدم
من- هی کجا میخوای بری!؟
تهیونگ- باید برم بقیه رو بیارم
و دیگه اجازه صحبت دیگه ای به من نداد.
من- هی.. لعنتی. نامجون، چرا بقیه!؟ مگه فقط من و تهیونگ لازم نیست بریم؟
نامجون- بقیه هم باید باشن. سرهنگ مین و دکتر جین یکی از مهمترین های ما هستن، و جیهوپ ، جیمین هم زیر دستای سرهنگن.
من- جونگکوک چی!؟
نامجون- جونگکوک دوست صمیمی تهیونگ که شاگرد دکتر جین.
من- اوووم. خود تهیونگ؟
نامجون- کیم تهیونگ سالیان ساله که دست راست من شده. بودن اون حتمیه، بلکه بخاطر جون تو
(شیطتنت)من- اوووووو! خب میگم واقعا باید همچین سفری رو در پیش داشته باشیم؟
نامجون- تو نه تنها به موجودات ماوراع کمک میکنی، بلکه خانوادت هم نجات میدی
- ۲.۳k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط